جدول جو
جدول جو

معنی هفت شوی - جستجوی لغت در جدول جو

هفت شوی(هََ)
کنایه از آبای علوی یا سیارات سبع است:
ننگری کاین چهارزن هموار
همی از هفت شوی چون زاید؟
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هفت جوش
تصویر هفت جوش
شخص جان سخت و پرطاقت، فلز بسیار سخت و محکم که از ترکیب هفت فلز به دست می آید، طالیقون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هفت کشور
تصویر هفت کشور
هفت اقلیم، تمام مناطق مسکونی روی زمین، هفت کشور. در باور قدما، ربع مسکون را به هفت اقلیم تقسیم می کردند، دنیا
فرهنگ فارسی عمید
(هََ شَ)
به معنی هفت سلطان است که کنایه از هفت کوکب باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هفت پردۀ چشم، چه لفظ لا به فارسی به معنی تو است. (غیاث). رجوع به هفت حجلۀ نور شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
محمد داراشکوه در مجمعالبحرین پس از ذکر هفت زمین که هندوان آنها را سپت دیپ نامند، آرد: ’... و هفت کوه را که اهل هند آنها را سپت کلاچل گویند بر گرد هر زمینی کوهی را محیط میدانند، و نام کوهها این است: سمیرو، سموپت، همکوت، همون، مکده، پارجاتر، کیلاس’. هفت کوه مشهور نزد مسلمانان از این قراراست: قاف که کوهی است اساطیری، کوه دماوند، کوه سراندیب، کوه گلستان در نواحی طوس، کوه ورن در بلاد مغرب، کوه لزگیان یا جبال قبق (قفقاز) ، و کوه چین که از حدود چین برآید و به جانب مغرب تا حدود فرغانه و کیش و بلخ و غور و غزنین و کابل پیوندد. (رسالۀ ’شمارۀ هفت و هفت پیکر نظامی’ از معین ص 34).... در کتاب معجم البلدان مسطور است که کوه قاف به گرد عالم برآمده است. بلندی او قریب فلک رسیده و جرمش از زمرد است و کبودی هوا از عکس لون اوست. دوم کوه دماوند و بلندیش مقدار صد جریب است. سوم کوه سراندیب و نقش قدم آدم علیه السلام در آن کوه و از انگشت پا تا پاشنه هفتادگز شمرده اند. و در عجایب المخلوقات آورده که بر آن نقش قدم هر روز باران می بارد. چهارم کوه گلستان که درنواحی طوس واقع است و طول این بسیار نوشته اند. پنجم کوه ورن و آن کوهی بلند است از بلاد مغرب، تخمیناً هزار فرسنگ. ششم کوه لزگیان که آن را جبل قبق نیز گویند و این کوه کشیده شده است از ساحل بحر خزر نزدیک دربند به جانب جنوب و این کوه وسعت عظیم دارد. هفتم کوه چین، این کوه از حدود چین برمی آید و به جانب مغرب می کشد تا حدود فرغانه و کیش و سمرقند و متصل میشود به غرجستان و بدخشان و می پیوندد به کوه بلخ و غور و غزنین و به سرزمین کابل و افغانستان درآید و از نواحی پنجاب و کشمیر بگذرد و شاخی از آن تا حدود بسطام ودامغان رسد به کوه قارن پیوندد و متصل شود به جبال مورنگ... و این کوه عظیم ترین کوههاست بعد از کوه قاف و دربند آن را کوه سوالک خوانند. و سوای اینها دو کوه دیگر نوشته اند یکی جبل الثور، دوم جبل القمر. (غیاث از مرآهالخیال) ، در شاهنامۀ فردوسی هفت کوه به صورت اسم محل خاصی به کار رفته است و ظاهراًمکانی در حدود جبال البرز موردنظر است:
تو اکنون ره خانه دیو گیر
برنج اندرآور تن و تیغ و تیر...
گذر کرد باید ابر هفت کوه
ز دیوان به هر جا گروهاگروه.
فردوسی.
... چو رخش اندرآمد بدان هفت کوه
بدان نرّه دیوان گروهاگروه...
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
درختچه ای است که در جنگلهای شمالی ایران تا ارتفاع 2600 گزی دیده میشود. (یادداشت مؤلف). فحرا. زین دار. گرمه شو. پلدخور. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ کِشْ وَ)
هفت اقلیم. هفت قسمت بزرگ جهان قدیم:
زمین هفت کشور به شاهی تو راست
سپاهی و گاهی و راهی تو راست.
فردوسی.
به هر هفت کشور همی بنگرید
که آید نشانی ز بیژن پدید.
فردوسی.
پس آن جام بر کف نهاد و بدید
در او هفت کشور همی بنگرید.
فردوسی.
همیشه شاد و خندان باد و دلشاد
ملک محمود شاه هفت کشور.
فرخی.
مهتران هفت کشورکهتران صاحبند
هر کسی کاو کهتر صاحب بود مهتر شود.
فرخی.
گرفت از ماه فروردین جهان فر
چو فردوس برین شد هفت کشور.
عنصری.
ز بانگ بوق و هول کوس هزمان
درافتد زلزله در هفت کشور.
عنصری.
خرد را اتفاق آن است با توفیق یزدانی
که فرمان میدهند او را بر این هر هفت کشورها.
منوچهری.
بنا چون بی خداوندی نباشد
نباشد بی خدایی هفت کشور.
ناصرخسرو.
بدین هر چهار ای شه هفت کشور
نیاید کس از هفت و چار تو افزون.
سوزنی.
زآن سعادت که در سرت دانند
مقبل هفت کشورت خوانند.
نظامی.
وآن سراچه که هفت پیکر بود
بلکه ارتنگ هفت کشور بود.
نظامی.
بدین راستی بود پیمان او
که شد هفت کشور به فرمان او.
نظامی.
هفت کشور نمی کنند امروز
بی مقالات سعدی انجمنی.
سعدی.
شیراز و آب رکنی و آن باد خوش نسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است.
حافظ.
رجوع به هفت اقلیم شود
لغت نامه دهخدا
(هََ طَ / طُو)
کنایه از هفت فلک است:
کرده چارارکان او از هفت طوق و شش جهت
چارارکانش ز یاران چاراقران آمده.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
آنچه دارای هفت شاخه باشد از درخت و جز آن.
- سرو هفت شاخ،دنیا و فلک:
از این سرو شش پهلوی هفت شاخ
که بالاش تنگ است و پهلو فراخ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ / مُو)
هفت طبق. که دارای هفت مرتبه باشدیا مراتب آن چون امواج بر یکدیگر لغزد:
گردون که محیط هفت موج است
چندان که همی رود در اوج است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
جایی بالای درکه در شمال تهران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش شهریار شهرستان تهران که 119 تن سکنه دارد. آب آن از رود کرج و محصول عمده اش غله، صیفی، بنشن و چغندرقند است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هفت قسمت و هفت ولایت روس. در آن زمان روس به هفت ولایت و هفت قسمت تقسیم می شده که نام چهار قسمت آن چنین است: برطاس، آلان، خزران و ایو. (از حاشیۀ شرفنامۀ نظامی چ وحید دستگردی ص 431) :
یکی لشکر انگیخت از هفت روس
به کردار هرهفت کرده عروس.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هفت آب. نام قدیم پنجاب است. (از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف معین ص 25) :
بکن شادم از شادی این سرود
مگر بگذرم زآب این هفت رود.
نظامی.
چو هندوی شب زین رواق کبود
رسن بست بر فرضۀ هفت رود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ / دُو)
کنایت از هفت دوری است که هر دوری مدت هزار سال است و تعلق به یکی از سبعۀ سیاره دارد و چون هزار سال تمام شود دو ستارۀ دیگر گردد و از زحل گرفته به ترتیب، و حال (زمان مؤلف برهان) دور قمر است. و بعضی گویند هر دوری هفت هزار سال است که مجموع چهل ونه هزار سال باشد و چون این ادوار تمام شود قیامت قائم گردد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
اطاق هفت در. (یادداشت مؤلف). که دارای هفت در باشد
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ / لُو)
هفت زمین. هفت طبقۀ خاک:
نقش این هفت لوح چارسرشت
زابتدا جز یکی قلم ننبشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش حومه شهرضا. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ بی ی / بی)
در عالم سفلی هفت نبی یا هفت ناطق ظهور کرده اند: آدم، نخستین ناطق است ولی ظاهراً نخستین بشر نیست. سپس نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، محمد و محمدالقام به ترتیب مبعوث شده اند. محمدالقام پسر اسماعیل است که فرقه ای از سبعیه او را امام و قائم الزمان میدانند. بین هر دو تن ناطق یا نبی هفت صامت واسطه اند که اولین هر یک از این دسته ها ارجمندتر و به منزلۀ معاون ناطق به شمار است و این عده را فاتق یا اساس نامند. فاتقان عبارتند از: شیث، سام، اسماعیل (پسر ابراهیم) ، هارون، بطرس (طوری) ، علی و به جای هفتمین یکی از مؤسسان فرقۀ سبعیۀ را نام برند مانند عبدالله بن میمون. (از رسالۀ ’شمارۀ هفت و هفت پیکر نظامی’ تألیف محمد معین ص 10)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ دَ / دِ)
رخت شو. مخفف رخت شوینده. کسی است که لباس و هر پارچه را می شوید. (فرهنگ نظام). گازر. آنکه به مزد جامۀ کسان شوید. رجوع به رختشور شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
فظ. (تاج المصادر بیهقی). درشت خوی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زفت و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(هََ صَ)
دهی است از دهستان بالاولایت باخرز از بخش طیبات شهرستان مشهد که 90 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هفت روی
تصویر هفت روی
آنچه که دارای هفت جانب باشد: (اسطرباب هفت روی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت شمع
تصویر هفت شمع
هفت سپندار گواژ هفت اختر هفت روشن
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای ازتیره بداغ هاکه دارای برگهای متقابل است. گلهایش دارای تقسیمات 5 تایی ودارای آرایش دیهیم است. میوه اش سته است ودرحدود صدگونه ازاین گیاه شناخته شده که همگی درمناطق معتدل منجمله جنگلهای شمال ایران میرویند، مخرا زیندار گرمه شو پلاخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت نور
تصویر هفت نور
هفت شید هفت از هفتان نورهای هفت سیاره: (وهفت نور بتابد چنانک هریک را ازو پذیرد باندازه لطافت نار) (ابوالهیئم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت جوش
تصویر هفت جوش
فلز بسیارسخت، شخص پرطاقت
فرهنگ لغت هوشیار
هفت دور ومدن که هر دوری شامل هزارسال است وتعلق بیکی از هفت سیاره دارد وچون هزار سال تمام شود دور سیاره دیگر آغاز گردد. این ادوار رااززحل آغازکنندوبترتیب فرودآیندتا بماء (قمر) رسند. زحل مشتری مریخ شمس (آفتاب) زهره عطارد قمر واکنون مادر دور قمرهستیم. توضیح بعضی گویند هر دوری هفت هزارسال است و مجموع ادوار چهل ونه هزارسال باشد و چون این ادوار تمام شود قیامت قایم گردد
فرهنگ لغت هوشیار
ایام هفته. یا هفت روزنحس. ازماه قمری (عربی) هفت روز رانحس دانند وبکاری مهم دست نمی زنند. شاعری گفته است: (هفت روز نحس باشد هرمهی کن حذر ازوی نیابی هیچ رنج سه وپنج وسیزده باشانزده بیست ویک با بیست وچاروبیست وپنج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت جوش
تصویر هفت جوش
فلز بسیار سخت، شخص پر طاقت
فرهنگ فارسی معین
((~. دَ یا دُ))
هفت دور و مدت که هر دوری شامل هزار سال است و تعلق به یکی از هفت سیاره دارد و چون هزار سال تمام شود دور سیاره دیگر آغاز گردد. این ادوار را از زحل آغاز کنند و به ترتیب فرود آیند تا به ماه (قمر) رسند. زحل، عطارد، قمر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هفت کشور
تصویر هفت کشور
((~. کِ وَ))
هفت اقلیم، هفت زمین، کنایه از تمام کشورهای روی زمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هفت گوی
تصویر هفت گوی
هفت آسمان
فرهنگ فارسی معین
مراسمی که در شب هفتم تولد نوزاد بر پا می شود
فرهنگ گویش مازندرانی